171 روز

ساخت وبلاگ

یه وقتایی که خیلی از خودم مطمئنم،یه حسی بهم میگه چیه بابا فک کردی کی هستی

انقدر خودتو گرفتی

یه وقتایی هم انقدر خودمو ضعیف و متزلزل احساس می کنم که باز همون حس میگه... ،

نه در واقع هیچ کمکی بهم نمیکنه و میذاره همینجوری متزلزل باقی بمونم

هر وقت اشتباهی می کنم ،مخصوصا اشتباهاتی که در جمعی گفته میشه که خیلی

باهاشون راحت نیستم،مثل سوتی دادن خنگ بازی در اوردن سوالی رو غلط جواب دادن

تا چندین ساعت رو مخم در صدر فکرهای دیگه قرار میگیره،با اینکه همیشه به خودم میگم

بابا اهمیت نده بقیه چی در موردت فکر میکنن، بازم نمیتونم جلوی خودخوری های افراطیمو

بعد از این جریان ها بگیرم.الانم چون یکی از همون لحظاته سعی می کنم با نوشتن کمرنگش کنم.

از یه موضوعی خیلی شوکه شدم،وقتی نظر هم اتاقی هامو در مورد خودم شنیدم

نظرشون این بود من اصلا هم خجالتی نیستم و از اصطلاح اینکه اونا رو درسته میخورم

استفاده کردن.

از این بابت ناراحتم که تقریبا هیچکس نظر مساعدی روی من نداره

همه منو یه موجود بداخلاق اخمو و نسبتا ترسناک میبینن.

واقعا قلبمو شکستن

احساس یه کاکتوس یا یه جوجه تیغی رو دارم

با اینکه نظر من نسبت به همه یا اکثرشون مثبته و اونارو آدمای خوبی میبینم

ولی حیرت زده میشم که چطور اونا همچین نظری نسبت به من ندارن

در صورتی که هرچی فکر میکنم میبینم منم مثل بقیه آدمام،مهربون میشم خشن میشم

گاهی آرومم گاهی شلوغ،گاهی شیطونم گاهی جدی،همه ی حالاتی که همه ی آدما در طول

زندگیشون پیدا میکنن منم دارم

اما نمیدونم چرا بقیه فقط رو اون قسمت های دلگیر کننده ی من تمرکز کردن.

در چنین لحظه هایی به شدت نیازمند فاصله گرفتن از همه ی کسایی که میشناسم هستم.

مثل لفت دادن از جمع های مجازی،اما در این مورد فقط جمع های حقیقی

یه جوری برم که هیچکس هیچ خبری ازم نداشته باشه،ایضا منم از بقیه... .

نمیدونم البته،شاید بازم دارم افراطی با این قضیه برخورد می کنم.

 

174 روز...
ما را در سایت 174 روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimrefe بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 17:55