229 روز (یه روز از گذشته‌ - وقتی مامانی زنده بود)

ساخت وبلاگ

یه بلوز مشکی ساده باید بخرم،ارایشگاه برم ولی به موهام دست نمیزنم دارم باهاشون کنار میام،پایان نامه رو تکمیل کنم شنبه ازمون استخدامی رو بدم و به کارای اداری تسویه حساب برسم،اگر خدا کمکم کنه و تا یکشنبه همه چیز تموم شه سه روز وقت دارم تا اون ازمایش های نفرین شده رو تموم کنم،دعا میکنم تا چهارشنبه همه چیز تموم‌بشه و من پنج شنبه صبح برگردم قم.

وقتی برگردم با خیال راحت دنبال کار بگردم زبان انگلیسی بخونم کتاب بخونم خاطراتمو بنویسم برم بیرون بچرخم و ادمارو ببینم،به طراحی کردن ادامه بدم فیلم و سریال ببینم رمان های تلگرامی مو بخونم ،پنجشنبه ها برم سر خاک و فاتحه بخونم،زیارت حضرت معصومه برم،جمکران هم برم.

سعی‌کنم‌ کارای خونه رو تو دستم بگیرم تا مامان کمتر خسته بشه.قران رو با معنی بخونم بیشتر با خدا ارتباط بگیرم ،سعی کنم فامیلم رو بیشتر ببینم ،میتونم حسی که رییس جمهور به مردمش داره رو بگیرم و به مشکلاتشون گوش کنم و لبخند بزنم و قول بدم همه چیز خوب میشه.

امروز با ترنم شروع شد ،ارزو اوردش گذاشت بغلم تا خونه ش رو تمیز‌ کنه ،دیروز از شیراز برگشتن دوست داشتم برم ولی نشد دیگه ،حدود یک ساعتی پیشم بود یکم از انیمیشن your name, رو دیدم ژاپنی بود و خوشم اومد ازش ،انیمیشن های ژاپنی معمولا جذابن،اکثرشون فانتزیه‌ولی من دوست دارم،شاید چون شخصیت های خوشگلی توش میسازن. بقیه روز کار خاصی انجام ندادم سوغاتی یه روسری قشنگ گرفتم شب کوکو سبزی درست کردم خوشبختانه وا نرفت ولی بازم کوکو سبزی بود و چندان خوشمزه نشد.مامان ساعت نه و نیم ده بود که رسید ،دیروز مامانی رو برد تهران برای ویزیت یک دکتر،متاسفانه هیچ خبر امیدوار کننده ای نداد و مامان خیلی گریه میکنه،حق داره کاش میتونستم‌ کمکش کنم کاش میتونستم دردش رو کمتر کنم،کاش مامانی خوب میشد،ما همیشه مشتاق و منتظر معجزه بودیم تا یک دفعه همه چیز رو درست کنه.اخر شب هم یه قسمت از سریال کره ای و یک فیلم عجیب و غریب به اسم lobster دیدم،

نزدیک غروب چند تا از خاطرات مربوط به سه چهار سال پیشم رو خوندم بعضیاش هم مربوط به شش هفت سال پیش بود،دختر عصبی و بی احساسی بودم متاسفانه ،الان رو نمیدونم،برای همین شاید الان خاطراتمو مینویسم تا چند سال دیگه اگر دوباره خوندمشون بتونم بفهمم،فقط یکی از نوشته هام عالی بود ،اون قسمتی که به خودم توی اینده امیدوارم میدم ،خیلی خوبه با خودت توی اینده حرف بزنی،یا خودت از گذشته بهت دلداری بده،ولی هنوز امادگی جواب دادن بهش رو ندارم،چون هنوز خوشحال نیستم،چون هیچ شغلی ندارم،افتضاحه،خدایااااااااااااا کمکم کن

من یه شغل میخوام یه شغل خوب و عالی میخوام،خداااااایاااااا کمکم کن خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن.خدایا بهم یه شغل خوب و عالی بده خواهش میکنم.

 

یکم خمیازه میکشم امیدوارم خوابم بگیره....


بیشتر از یکسال از دفاعم میگذره ده ماه از فوت مامانی و نه ماه از استخدام شدنم، موهامو دوبار کوتاه کوتاه کردم، به خدا نزدیکتر نشدم، از فامیل هنوز فرار میکنم، هیچ حسی به زندگی ندارم. 

174 روز...
ما را در سایت 174 روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimrefe بازدید : 159 تاريخ : شنبه 3 اسفند 1398 ساعت: 0:46